. ما منتظر چهره ی خورشید خداییم چون بوته ی گل منتظر وقت ضُحاییم¹ دنیا شده یک دشت پر از ماسه ی اندوه چون تشنه لبان در طلب آب صفاییم در دشت بلا شاه وفا بر سر نی رفت ما منتظر منتقم خون خداییم با غیرِ تو هرگز دلم آرام نگیرد ای مرهم دل، چشم به راهان دواییم آفاق² گرفته به بغل زانوی غم را برگرد که ما در قفس ظلم و جفاییم ما گرچه گرفتار گناهان جهانیم اما همه محتاج عنایات شماییم عمریست شما منتظر یاریِ ما افسوس که دلبسته ی دینار و طلاییم عمریست که ما غافل از این حرف درستیم پیدایی و ماییم که در اصل خفاییم³ گر صاحب یک دبدبه و کبکبه⁴ باشیم از سوی شما یکسره محتاج دعاییم ما را اگر ارباب سزاوار بدانی در روز ظهورت به سپاه تو بیاییم __ ۱_ضحی: زمانی از صبح که تازه آفتاب در آمده است ۲_آفاق:دنیا،عالم ۳_خفا:پنهان ۴_دبدبه و کبکبه: شکوه،جلال غزل 🗓 ۷ مهر ۱۴۰۲ .