دم‌به‌دم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی» چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی! و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر» و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»! کیست زهرا؟ همه گفتند: همانند علی‌ست و علی کیست؟ همانی که ندارد بدلی به خدا گفت: هوادار علی تا ابدم و خدا گفت: هوادار علی از ازلی گفت آهت به دل سنگ اثر خواهد کرد که نماند پس از این لات و عُزیٰ و هُبَلی بعد هر ذکرِ دعا، فاطمه نجوا می‌کرد: «بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِی» عصمت فاطمه یک سوره پر از تأویل است پردۀ خانه‌اش از بال‌وپَر جبریل است می‌بَرَد جامۀ نو را به گدا بسپارد از همین پیرهن کهنه رضایت دارد از پس پرده، ببین دست کریمش پیداست سادگی پهن شده روی گلیمش، پیداست سایه‌ای خم شده و دست به پهلو زده است سایه این خانۀ کوچک را جارو زده است کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش ابر و باد و مه و خورشید و فلک دربندش ریسمانی که به پای همه بسته است زمین پیش او سست‌‌تر است از نخ گردنبندش آدمی بندگی آموخت اگر از پدرش عالَم آزادگی آموخته از فرزندش درِ توحید دری بود که در آتش سوخت درِِ تزویر دری بود که حیدر کَنْدَش کار مولا شده بر چهرۀ او زل بزند که مگر باز شود باز گل لبخندش نور با آینه وقتی که مقابل باشد ذره کوچک‌تر از آن است که حائل باشد نور، زهراست و آیینه علی؛ ذره کجاست؟! که در این بین فقط عاطل و باطل باشد! برترین خلقت دنیاست، عجب نیست اگر که علی نیز به زهرا متوسل باشد رو به قبله‌ست همه‌عمر، خدا می‌داند قبله بایِست به‌سمتش متمایل باشد اگر این طرز نماز است که او می‌خوانَد ترس دارم که نماز همه باطل باشد دل محال است؛ ولی عقل دلش می‌خواهد بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد فعل اگر چرخش و دستاس اگر مفعول است قید عشق است، اگر فاطمه فاعل باشد یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد نیم‌رخ می‌شود، انگار علی آمده است ماه، دیگر به دلش نیست که کامل باشد مانده در دستِ که راوی بگذارد مرهم بس که بیمار و پرستار شبیهند به هم ✍ .