منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 💠داستان "جعفر کذاب و مردم قم"💠 ✍قسمت اول على بن سنان موصلى مى گويد: بعد از رحلت
💠داستان "جعفر کذاب و مردم قم"💠 ✍قسمت دوم ( آخر ) وقتى جعفر اين مطلب را شنيد به نزد خليفه رفت، خليفه در سامرا بود. از او خواست که وى را در مورد جانشينى اش حمايت کند و اميدوار بود که اين اموال را تصاحب کند! خليفه آن ها را احضار کرد و گفت: اين اموال را به جعفر بدهيد! آنان گفتند: خداوند امير المؤمنين، را سلامت بدارد، ما مأموريم و در ازاى مزدى که گرفته ايم، وکالت اين اموال را به عهده داريم. اين اموال، امانت مردمى هستند که به ما امر نموده اند که آن ها را تنها پس از ديدن علامت يا نشانه ى ـ که دليل بر امامت امام باشد ـ تحويل دهيم و هر سال اين اموال را به امام حسن عسکرى (عليه السلام) عرضه مى نموديم، و ايشان پس از بيان علامت، آن ها را از ما تحويل مى گرفت. علامتى را که او ارائه مى داد، چه بود؟ تعداد سکّه ها وصاحبان آنها وديگر اموال ومقدار آن ها را ذکر مى نمود. وقتى چنين مى فرمود، ما آن ها را تحويل مى داديم، و بارها چنين کرده بوديم واين موضوع علامت ما بود. اما ايشان اکنون وفات يافته اند، واگر اين مرد صاحب امر هست، آنچه را که برادرش انجام مى داد، انجام دهد، والاّ ما آن ها را به صاحبانشان بازمى گردانيم. در اين حال، جعفر گفت: يا امير المؤمنين! اين مردم دروغ گو هستند، و به برادر من دروغى را نسبت مى دهند. اين علم غيب است. خليفه در پاسخ گفت: اين ها فرستاده مردم هستند، وخداوند فرموده است: وَمَا عَلَى الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ الَمُبِينُ (وظيفه فرستاده تنها ابلاغ پيام است) 📖سوره نور، آيه 54 جعفر (که انتظار شنيدن اين سخن را از خليفه نداشت) مبهوت شد ونتوانست جوابى بدهد. آن گاه آن عدّه گفتند: از امير المؤمنين مى خواهيم که دستور دهد تا مأمورى براى خروج ما از شهر تعيين نمايد تا ما را بدرقه کند. خليفه نيز دستور داد تا راهنمايى، آن ها را مشايعت کند. وقتى از شهر خارج شدند (وآن راهنما بازگشت،) نوجوانى زيبا که به نظر مى آمد خادم باشد، مقابل آنها رسيد و گفت: اى فلانى پسر فلانى! وى فلانى پسر فلانى! مولى خود را اجابت کنيد! آن ها گفتند: آيا تو مولى ما هستى؟ گفت: پناه بر خدا، من بنده مولى شما هستم. آن گاه با او همراه شدند. او آن ها را به سامرا بازگرداند و يک راست به خانه امام حسن عسکرى (عليه السلام) برد. مى گويند: وقتى وارد خانه شديم، فرزند او ـ يعنى قائم آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ را ديديم که بر تختى نشسته است. مانند ماه مى درخشيد، لباسى سبز بر تن داشت. سلام کرديم وايشان پاسخ فرمود. آن گاه فرمود: اموالى که با خود داريد، مجموعاً فلان دينار است، وفلانى فلان قدر، وفلانى فلان قدر داده است. ويک يک همه را برشمردند واموال ديگر را نيز که پارچه وچيزهى ديگر به همين ترتيب مشخص فرمود، حتّى نوع بارها وچهارپايان خودمان را نيز بيان نمود. (با مشاهده اين دليل روشن) ، سجده شکر به جاى آورديم، وزمين را بوسيديم. آن گاه سؤالاتى را که داشتيم از حضرت (عليه السلام) پرسيديم، وايشان يک يک پاسخ فرمود، آنگاه اموال را تحويل داديم. ايشان امر نمودند که از آن به بعد هيچ وجهى را به سامرا نياوريم، زيرا در بغداد مردى را تعيين خواهند نمود که ما وجوهات را به او بسپاريم ونامه هاى حضرت (عليه السلام) به دست او به مردم خواهد رسيد. هنگامى که اجازه مرخصى فرمود مقدارى اسباب تکفين وتدفين به ابوالعبّاس محمّد بن جعفر قمى حميرى عنايت نموده، فرمود: خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند! وقتى به گردنه همدان رسيديم، ابو العباس فوت کرد. از آن به بعد وجوهات را به بغداد نزد نوّاب مخصوص حضرت (عليه السلام) که نامه هى ايشان را به مردم مى رساندند، برديم. 📚کمال الدين، ج 2، ص 476 ـ 479، من شاهد القائم (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 47 ـ 49 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207