از بالای روسری م گرفت ان را تا نیمه توی صورتم کشیدو گفت
موهاتو جمع و جور کن. تو الان دیگه شرعا زن منی و دوست ندارم یه تار موهات و کسی ببینه
هاج و واج به او نگاه کردم و او گفت
نه من بی غیرتم و نه اینجا اروپا. تا زمانیکه با منی این لباس های رنگ و وارنگ و مو بیرون ریختن و ارایش کردن غدقنه فهمیدی؟
رمان زیبای شقایق به قلم پاک فریده علی کرم
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7