صدای در خونه بلند شد و صدای عمو اومد. علی با اخم گفت
_بلند شو برو بالا
خاله گفت
_ یعنی چی بره بالا! زشته! حالا یه خواستگاری کرده، اینم جواب نه داده. برای چی قایمش میکنی!
نگاهم بین خاله و علی جابجا شد. مردد موندم که باید حرف کی رو گوش بکنم.
علی چپچپ نگاهم کرد و گفت:
_ تو معلوم هست چته؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
_ من که حرفی نزدم!
_ من چی به تو گفتم؟
_ آخه خاله میگه...
_ من چی به تو گفتم؟
_ چشم.
فوری ایستادم و سمت پلهها رفتم.
_ نکن علی این کار رو! حرف در میارن برامون. بذار بشینه پایین.
احساس کردم که شاید با این حرف خاله، علی اجازه بده پایین بشینم. نگاهی بهش انداختم که با تشر گفت:
_ مگه بهت نمیگم برو بالا!
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac