شهید حاج شیرعلی سلطانی در عملیات فتح بستان، موج انفجار مجروحش کرد، تمام بدنش از کار افتاده بود، وقتی شهدا را جمع می‌کنند، او را در پلاستیک می‌پیچند و همراه بقیه شهدا به سردخانه تحویل می‌دهند، صداها را می‌شنید اما نمی‌توانست حرف بزند یا حرکتی کند. در آن حال به امام حسین(ع) متوسل می‌شود به آقایش می‌گوید، من با توعهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم، پس شرمنده‌ام نکن! وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند، دیدند کیسه‌ای که در آن پیچیده شده عرق کرده است، کیسه را باز می‌کنند می‌بینند هنوز زنده است، اکسیژن وصل کرده و به بیمارستان منتقلش می‌کنند. به یارانش می‌گوید: من از خدایم خواسته‌ام تا جلو امام حسین(ع) شرمنده نشوم، وقتی شهدا وارد محشر می‌شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین(ع) برسم؟ همسر شهید: آخرین باری که برای دیدار ما به خانه آمد و راهی جبهه بود بازوبند دعایی را که به دستش بسته بودم باز کرد و گفت این مانع از شهادت من می‌شود، همین شد که دیگر برنگشت تا خبر شهادتش به ما رسید. شهید سلطانی از مدت‌ها قبل برای شهادت آماده بود، قبر خودش را در کتابخانه مسجد با دست خودش آماده کرد، شب‌ها در آن قبر می‌نشست و با خدایش راز و نیاز می‌کرد، بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود! ┏━✨🌹✨🌸✨🌷✨🌸━┓ صندوق الکترونیکی انتقادات و پیشنهادات https://gkite.ir/es/9424384    ایتا↙️ https://eitaa.ir/emamjavad_mosque روبیکا↙️ https://rubika.ir/emamjavad_mosque ┗━✨🌸✨🌹✨🌷✨🌸━┛