#شهدا
⊰❀⊱━═━━━⊰﷽⊱━━━═━⊰❀⊱
آمد خانه مان نشست لب ایوان
گفت: ننه تو به سوریه رفتن من راضی نیستی؟
گفتم: برای چه ناراضی باشم؟
گفت: شما ته دلت راضی نیست، اگر راضی بودی کار من حل شده بود. یک هفته هست دارن من را میچرخانند؛ اما باید بروم، آنجا به من نیاز دارند ولی از تهران بهانه می آورند.
یک روز ویزایم جور نمی شود ، یکروز بلیطم گیر پیدا میکند
گفت: میدانم برای رفتنم ته دلت چرکین است
گفتم: راضی ام
گفت: نه اینطور فایده ندارد، باید توی چشم های من نگاه کنی و بگویی که راضی هستی
نگاه کردم به چشمانش ، از خدا خواستم کمکم کند. چشمانش التماس می کرد که آزادش کنم برود!
طاقت نیاوردم اینطور بی تابی کند، هرجور بود
لبخندی زدم و گفتم: به خدا راضی ام برو....
خندید و گفت حالا شد!
فردا بعد از ظهر زنگ زد و گفت کارش جور شده و پنجشنبه اعزام می شود...
─┅═༅𖣔༅═┅─
📓برگرفته از کتاب:
«دخترها بابایی اند» (زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم جواد محمدی)
🌹
#شهید_جواد_محمدی🌹
#اللهم_ارزقنا_شهادت
┏━✨🌹✨🌸✨🌷✨🌸━┓
🍀
https://eitaa.com/emamjavad_mosque🌸
┗━✨🌸✨🌹✨🌷✨🌸━┛