با طلوع خورشید ابراهیم تصمیم گرفت که سر و سامانی به کانال بدهد ، به تعدادی از نیروها دستور داد بعنوان نگهبان در یک فاصله ۴۰۰ متری پخش شوند ، هر ۵۰ متر دونفر لبه کانال سنگر گرفتند
تعدادی را مامور جمع کردن سیم های خاردار از کف کانال کرد
کار بعدی ابراهیم جمع کردن شهدا از میان مجروحان و رزمندگان بود ، انتهای کانال در دید بچه ها نبود قرار شد شهدا را به آنجا منتقل کنند ، حمل پیکرهای نحیف شهدا سخت نبود بلکه دل کندن از رفقا کار را طاقت فرسا میکرد، در این مسیر کوتاه نزدیک بود عده ای قالب تهی کنند!
کسی با کسی حرف نمیزد ، فقط قطرات اشک بود که آرام آرام از گونه ها سرازیر بود...
بعد از انتقال شهدا ، نوبت پیدا کردن جای امن برای مجروحان بود ، تعداد مجروحین خیلی زیاد بود ، عده ای دست و پایشان قطع شده بود و عده ای بر اثر ترکش دل روده شان بیرون ریخته بود
به پیشنهاد ابراهیم بچه ها با سرنیزه دیواره های کانال را تراشیده و چندین جانپناه ساخته شد و مجروحان به آنجا منتقل شدند
حالا وضع کانال قدری عادی شد ، نگاهی به بچه ها انداختم در چهره هیچ کدام از علی اکبر های خمینی نشانی از ترس دیده نمیشد!
مدتی بعد صدای بلندگوی عراقی ها بلند شد شخصی که ظاهراً از منافقین بود با وعده آب و غذا از ما میخواست که تسلیم شویم ، ولی کسی اعتنایی به او نکرد...
ابراهیم دو نفر از کسانی که سابقه عملیاتی بیشتری داشتند را صدا کرد و گفت برای عقب نشینی و رسیدن به کانال اول و در نهایت رسیدن به نیروهای خودی چاره ای جز تنها گذاشتن مجروحان نداریم ، باید مدتها سینه خیز برویم و پس از رسیدن به تپه های دوقلو باید با تمام توان به سمت نیروهای خودی بدویم ، و این کار فقط از افراد سالم بر میآمد نه افرادی که چهار روز است نه آب و غذایی خوردند و نه استراحتی کردند و تازه در بدترین شرایط روحی با دشمن هم جنگیدن!
ابراهیم افراد سالم تر را در گروه های سه نفره سازماندهی و توجیه کرد و قرار شد بعد از تاریک شدن هوا به سمت نیروهای خودی حرکت کنند
در این هنگام نوجوانی کم سن و سال سوال عجیبی پرسید :
«سرنوشت مجروحین چه می شود؟»
همه بهت زده به هم نگاه میکردند ، جوابی برای این سوال نبود
ابراهیم گفت : شما به مجروحین کاری نداشته باشید
خودم پیش آنها می مانم!
نوجوان با صلابت خاصی گفت: پس من هم می مانم
تصمیم سختی بود چهار روز تشنگی و گرسنگی و خستگی و محاصره توان همه را برده بود ، ولی یکباره از گوشه و کنار کانال فریاد
من هم می مانم بلند شد!
ابراهیم که انگار از تصمیم بچه ها خوشحال بود گفت « پس همه مرد و مردانه میمانیم و مقاومت میکنیم»...
ابراهیم گفت حالا که می خواهید بمانید باید هرچه آب و غذا داریم جیره بندی کنیم ، به سرعت همه قمقمه های موجود در مقابل ابراهیم قرار گرفت
قمقمه ها محتوی آبهایی بود که بچه ها از آب باران جمع شده در بعضی قسمتهای کانال با درب قمقمه جمع کرده بودند ، این آبها شور و تلخ بود و بچه ها فقط لب های مجروحان را با آنها تر میکردند
زمان تقسیم قمقمه ها فرا رسید ، تعداد قمقمه ها کم و تعداد تشنه ها بسیار زیاد بود ، تازه دو اسیر عراقی هم داشتیم
ابراهیم به هر سه مجروح یک قمقمه و به هر شش نفر سالم یک قمقمه و به هر اسیر عراقی یک قمقمه آب داد و البته چیزی برای خودش بر نداشت ، یکی از بچه ها اعتراض کرد ، ابراهیم گفت این دو نفر مهمان ما هستند ، مولا و مقتدای جوانمردان عالم ، قاتل و اسیر خود را بر خود مقدم میدانست ، چطور میشود دم از علی زد و مرام اورا نداشت!؟
دیگر کسی اعتراض نکرد...
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#کانال_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
@ba_shahhidan