قسمت9⃣5⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دریا آرام آرام، صندوق را به طرف ساحل آورد.
کنیزان به سوى صندوق رفته و آن را باز کردند، نوزاد زیبایى را در صندوق یافتند و او را براى ملکه آوردند.
سال ها از زندگى زناشویى ملکه با فرعون مى گذشت امّا آنها بچّه اى نداشتند.
وقتى ملکه نگاهش به موسى افتاد، خداوند مهرِ موسى(علیه السلام) را در دل او قرار داد. ملکه بى اختیار موسى(علیه السلام) را در بغل گرفت و او را بوسید و گفت: چه بچّه نازى!
سپس ملکه رو به فرعون کرد و گفت: اى فرعون! این بچّه را به عنوان فرزند خود قبول کن! ببین چه بچّه خوشگلى است!فرعون مى ترسید این همان کسى باشد که قرار است تاج و تخت او را نابود کند، او مى خواست این بچّه را هم به قتل برساند.
ملکه اصرار زیادى کرد و به او گفت: آخر تو بعد از گذشت این همه سال، نباید فرزند پسرى داشته باشى که بعد از تو این تاج و تخت را به ارث ببرد؟
با اصرار ملکه، فرعون در تصمیم خود دچار تردید شد. نگاهى به موسى کرد، خداوند در قلب او تصرّفى کرد و فرعون احساس کرد این بچّه را دوست دارد.
آرى، فقط خداست که همه دل ها به دست اوست!
همه نگاه کردند و دیدند که فرعون، موسى(علیه السلام) را در بغل گرفته است و او را مى بوسد و مى گوید: پسرم!
همان لحظه اى که موسى(علیه السلام) در بغل فرعون بود، نوزادان زیادى در مصر کشته مى شدند.
قدرت و عظمت خدا را ببین که چگونه موسى(علیه السلام) را در آغوش فرعون حفظ مى کند تا به وعده خود عمل کند.
همه کنیزان به پایکوبى و رقص مشغول هستند، خداىِ دریا به فرعون پسرى عنایت کرده است!!
در این هنگام، ناگهان صداى گریه موسى(علیه السلام) بلند شد، ملکه فهمید که این بچّه گرسنه است و بایدبه او شیر داد. او سریع افرادى را به سطح شهر فرستاد تا همه زنان شیرده را در قصر جمع کنند.
ملکه با موسى به قصر رفت. زنان زیادى آمده بودند امّا موسى(علیه السلام ) از آنها شیر نمى خورد و فقط گریه مى کرد.
فرعون غصّه مى خورد و از گرسنگى فرزندش خیلى ناراحت بود!
به راستى چقدر کارهاى خدا عجیب ولى با حکمت و زیباست!
ادامهدارد....
╔═💎💫═══╗
@emamolasr
╚═══💫💎═╝