🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سیزدهم _تق تق _بله بفرمایید _سلام آقا سید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 رفتم سمت دفتر بسیج خواهران و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و با هم حرف میزنن. اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید دلم میخواست خفش کنم.وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته: _سلام سمی _سلام ریحان باغ خودم چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم؟ _ممنون راستش اومدم عضو بسیج بشم چیا میخواد؟ _اول خلوص نیت. _مزه نریز دختر بگو کلی کار دارم _وای چه عصبانی خب پس اولیو نداری _اولی چیه؟ _میزنمت ها _خب بابا باشه تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من☺️ خلاصه عضو بسیج شدم و یه مدت تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزا بودن. یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت: _ریحانه _بله _دختره بود مسئول انسانی☺️ خب؟! _اون داره فارغ التحصیل میشه میگم تو میتونی بیای جاشا وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به آقا سید و بیشتر دیدنش گفتم: _کارش سخت نیست؟! _چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و تو هم کنارم باش. _ولی چی؟! _باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی _وقتی گفت دلم هری ریخت و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چه جوری راضی کنم؟! _کار نداره که بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن _دلت خوشه ها؟میگم کاملا مخالفن _دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه _توی مسیر خونه با سمانه به یه چادرر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم _مامان _جانم _من توی گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟ _آره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی بابا:چی شده دخترم قضیه چیه؟! _هیچی چیز مهمی نیست مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی با ما راحت باش عزیزم _نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم... نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 @emamzaman 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃