▪️دست‌هایش می‌لرزید. باید رضایت‌نامه را امضا می‌کرد. دکتر گفته بود: "امید زیادی به زنده ماندن‌شان نیست؛ نه همسرت، نه نوزادت." رضایت داد. با گریه آمد خانه. ساعتی بعد تلفنش زنگ خورد. از بیمارستان بود. دلش ریخت... حکایت معجزه حدیث کساء در شفای یک بیمار سرطانی ...با هم بشنویم : 👇