دوران دانشجویی زیاد آمده بودم معراجالشهدا. اما تمام راه به این صحنه فکر کرده بودم. جایگاه تابوت را در حیاط آماده کرده بودند. عادت داشتم به دیدن چهرههای مردانهی روی تابوتهای معراجالشهدا؛ اما حالا قرص قمری از میان چادر مشکی، به ما لبخند میزد. چند مرد، دور تا دور حیاط ایستاده و منتظر پیکر بودند. تمام مسیر فکر کرده بودم به تجربهای که برای اولین بار رقم میخورد. من داشتم به مجلس وداع با
#زنی_شهید میرفتم.
زنی که در راه مبارزه با اسراییل به شهادت رسیده بود. چقدر همنشینی این کلمات تازگی داشت. انگار هرکدامشان آتش زیر دلم را شعلهورتر میکردند. گُر میگرفتم و میسوختم و ققنوسی درون من رشد میکرد و بزرگتر میشد. دوباره به عکس روی جایگاه نگاه کردم. شهیده همچنان توی تصویر میخندید. به گریه افتادم: به ما بیچارگان زانسو نخندید!
✍ سید فاطمه مظلومی
🆔
@bibliophil