کوچک که بودم به «هیئت بنی فاطمه» می‌رفتم. شب‌های شنبه سینه می‌زدیم و دو اتاق پر از جمعیت می‌شد. یک بار جوانی وسط سینه‌زن‌ها دائم با این و آن شوخی می‌کرد و می‌خندید. حاج مرزوق ناراحت شد و رفت و به او گفت: «خفه! اینقدر نخند». همین که به او گفت خفه دیگر نتوانست حرف بزند. یعنی خفه شد. اینقدر دعا و کلام این آدم اثر داشت. سینه‌زن‌ها سینه زدند و تمام شد و رفتند، ولی این جوان نمی‌توانست حرف بزند. و بردند. هفته دیگر ما به هیئت رفتیم و حاج مرزوق هم آنجا نشسته بود. دیدیم آن جوان با مادرش آمد، اما نمی‌توانست حرف بزند. مادرش گفت: «حاج مرزوق! پسرم را لال کردی. باید این لالی را از او بگیری. من می‌خواهم برایش عروسی بگیرم و ...» خلاصه حاج مرزوق را منقلب کرد. خیلی گریه کرد و رفت وسط سینه‌زن‌ها و گفت «هرکسی که سید نیست به آن اتاق برود. اینجا همه باید سید باشند». گفت «سینه‌‌زن‌ها!‌آن هفته این جوان می‌خندید، من به او گفتم خفه و او از صدا افتاد. امشب شما آنقدر باید یا زهرا بگویید که ایشان بیایند و این جوان را شفا بدهند». ما نوحه را خواندیم و خودش هم چون سید نبود از اتاق بیرون رفت. سینه‌زن‌ها هم سینه می‌زدند. «یا زهرا، یا زهرا» می‌گفتند. اینقدر گفتند که یک وقت ما دیدیم آن پسر که نمی‌توانست حرف بزند، خودش هم بین سینه‌زن‌ها ایستاده و یا زهرا می‌گوید. آن شب مردم خیلی گریه کردند. گریه‌شان یا از شوق بود که آن پسر خوب شد یا به نام حضرت زهرا سلام الله علیها بود. کم‌کم چراغ‌ها که روشن شد، دیدند آن پسر صحیح و سالم است. مادرش دستش را گرفت و از در بیرون رفت. بخشی از خاطرات حاج سید حسن معطر از کتاب «عشق، ادب، اخلاص» اللّهم عجّل لولیک الفرج اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─ قِ_اَخْیكَ_الْحُسَیْنِ 🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸 💠امتداد (کانال گلزار شهدا ملارد )💠 https://eitaa.com/joinchat/667156684Cb560225055 عضو شوید👆 و نشر دهید‌🔺