ارسالی اعضا
چهارشنبه۱۷ اسفند ۱۳۶۲ زمانی بود که من مشق الفبا میکردم در کلاس اول اما یکی در ضلع جنوبی جزیره مجنون به اربابش درس عاشقی پس داد و شهد شیرین شهادت نوشید . سالها گذشت و سلولهای قلبم به همون تکه از خاک طلائیه پیوند خورد . سی هشت سال گذشت و او که هر روز صدایش در گوشم شنیده میشه بر قلبم حکومت میکند . سالها گذشت و شناسنامه حیاتم نام فردی را در خورد جای داد به اسم حاج همت . سالها گذشت اما قلبم بعد از کربلا در طلاییه آرام میگیرد . سالها گذشت و مشق زندگی من از دفتر حاج همته. سالها گذشت و هر روز یقینم بیشتر میشود که او مرا میبیند . صدایم را میشنود. و در زمان مناسب دستم را میگیرد و بلندم میکند . سالها گذشت و من هر سال در این روز اشکم بی اختیار جاری و دلم غمگین . شاید روزی خدا این دل آشفته مرا نیز آرام کند و شفاعتش شامل حال من گردد.✨
👈و البته باید بگم تو سند ازدواجم اسم حاج همت هست☺️
من گاهی حضورش را در زندگیم حس میکنم♥️
اونقدر کرامات ازش دیدم که اگه یکی پیشم بگه شهدا زنده نیستن می زنم تو دهنشون❗️
کانال عنایات شهیدهمت👇
@enayate_shahidhemat