حسن، امشب قلبم را برد!
(قصهی زیبای «حسنآقا» را تا انتها بخوانید.)
ساعت ۱۴ به سمت گناباد حرکت کردیم؛ بعد از حدود ۴ ساعت رسیدیم.
برای خداقوت به مجاهدان میدان، به ستاد مرکزی
«سعیدآقا» رفتم.
هنوز تا سخنرانی وقت بود؛ رفتیم به روستای بیلند با حدود ۷ هزار جمعیت. روحانی جوان و خوشصحبت آنجا جوانان را برای انقلاب و اهدافش در ستاد دکتر جلیلی گرد هم آورده بود. چند دقیقهای خداقوت و صحبتهایم طول کشید.
از حضور در میان این همه صفا و نور و خلوص، لذت بردم.
بعد از نماز در جمعیت عظیم مصلی گناباد یکی از حماسیترین سخنرانیهای تحلیلی تبیینیام را ایراد کردم. بلافاصله به سمت مشهد راه افتادیم.
قصه از اینجا بسیار خواندنی و شیرین میشود:
از میدان حافظ به سمت منزل ابوالزوجه تاکسی موتوری گرفتم.
گفت ۵۰ تومان! زیاد بود اما چون گفت
عیدی بدهید شل شدم!
با خودم گفتم باید ۵۰ تومان را حلال کنم.
اسمش را پرسیدم؛ حسن بود.
حسن! رأی میدهی؟
-تکلیفمان است!
شروع کردم به «جهاد تبیین»! انصافاً مایه گذاشتم.
خیلی خوشش آمد.
صحبتهایم که تمام شد، حسن چیزی گفت که برگهایم ریخت:
«من به کسی رأی میدهم که در «خط حضرتآقا» باشد!!!»
خدا میداند این جمله را واقعی میگفت!
هنوز بخش جذاب قصه مانده!
در دلم گفتم: حسن تو خوراک خودمی! شاید به سه دقیقه نکشید که گفت:
حاجآقا چشم و گوشم باز شد؛ من هم به «سعیدآقا» رای میدهم.
اما بخش جذاب قصه اینجا هم نبود!
جذابترین قسمت روایت امشبم آن بود که «حسنآقا» از «برادران اهل تسنن» بود!
✍عباس بابائی ۴تیر۱۴۰۳
#دلها_دست_خداست
#شهید_جمهور
#مثل_ابراهیم
#دکتر_جلیلی
#عباسبابائی🇮🇷عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/1473183921Ce6dfe307ec