داشتم فکر میکردم چه باید گفت در این بحبوحه که این غزل سراغم آمد:
آن بزدلان سوار به ارّابه- بیزحمت مقاتله- برگشتند
تا بچهشیر باخت قمارش را، کفتارها به هلهله برگشتند
شد دُور، دُور چرتکهاندازان، بازیچهی محاسبه شد میدان
پس صفرهای از عدم آویزان، از نو به این معادله برگشتند
از بطن گاو شیرده جدّه، گوسالهی طلا متولد شد
تا دوستان یکدلهی چوپان، با
گرگهای این گَله برگشتند
از دشت های شعله ور شامات، خون هزار یوسف ما جوشید
تا نابرادران برادرکش، مست از سر معامله برگشتند
پس صبح کو؟ کبودشد این دنیا، در چنگ فتنه ماند بشر، تنها
قابیلیان به صحنهی جرم اما بعد از هزار سلسله برگشتند
تقویم، شرمسار ورق می خورد، تاریخ، کنج کافه عرق می خورد
خیل سیاسیونِ کمآورده، با روزنامهباطله برگشتند
بستند باز بیشرفان باهم، خونخوارها و خوشعلفان باهم
همسو شدند بیطرفان با هم... شمر و سنان و حرمله برگشتند
میلاد عرفان پور
@erfanpoor