توی جبهه اين قدربه خدا می‌رسی، ميای خونه يه خورده ماروببين. شوخی می‌كردم آخر هر وقت می‌آمد، هنوز نرسيده، باهمان لباس هامی‌ايستادبه نماز. ما هم مگرچه قدر پهلوی هم بوديم؟ نصفه شب می‌رسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهای پوتينش را نبسته، سوار ماشين می شد كه برود. نگاهم كرد و گفت «وقتی تو رو می بينم، احساس می كنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.» ''به‌روایت‌همسرشهیدمحمدابراهيم‌همت''🌱 ‹🦋💙› •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•