#خاطرات
#علامه_مصباح_یزدی
کارم
گیر یک میلیون تومان بود.
به هر که رو انداختم این مقدار پول را یکجا نداشت. به ذهنم رسید از افراد مختلف به هر مقدار شده بگیرم.
از صبح پیش این و آن رفتم تا بالاخره غروب پول جور شد.
همان روز آیت الله حق وردی به قم آمده بود. طبق عادت همیشه هرجا که بود نماز حاج آقا را از دست نمیداد و به مؤسسه میآمد. بعد از نماز مغرب و عشا با حاج آقا به گفت و گو نشست. لابه لای
صحبت هایشان علامه فرمود : «چه جالب است! آدم برای چندرغاز از صبح تا
غروب به همه رو بیندازد ولی حاضر نباشد یک لحظه برود پیش حضرت معصومه و مشکلش را آبرومندانه حل کند».
از تعجب خشکم زد نه من و نه دیگری در این باره به ایشان چیزی نگفته بودیم.
راوی: حجت الاسلام حسین جلالی مسئول سابق دفتر علامه
منبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۱۹۱