[ترجمه بحارالانوار - باب اول ولادت، لقب ها، کنیه و نقش انگشتری امام رضا علیه السلام و احوال مادر بزرگوارش - جلد ۴۹، صفحه ۱۵]  ۱۱. عیون اخبارالرضا: هشام بن احمد گفت: حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمود: آیا نشنیدی برده فروشی از مغرب آمده باشد؟ گفتم: نه. فرمود: چرا یک نفر آمده، حرکت کن با هم برویم پیش او! هر دو سوار بر مرکب شده و رفتیم. دیدم مردی با چند برده از طرف مغرب آمده است. فرمود کنیزهای خود را نشان بده. نُه کنیز نشان داد؛ هر کدام را که موسی بن جعفر علیه السّلام مشاهده می‌کرد می‌فرمود: این را نمی خواهم. باز هم فرمود: بیاور! گفت: دیگر کنیزی نمانده؟ فرمود: چرا هنوز هست. گفت: نه به خدا. فقط کنیز مریضی دارم. فرمود: چه می‌شود؟ همان را هم نشان بده! او از نشان دادن امتناع نمود. امام علیه السّلام برگشت. فردا صبح مرا پیش او فرستاد. فرمود: به او بگو آن کنیز را به چند می‌خواهی بفروشی؟ او خواهد گفت: به فلان مبلغ! بگو خریدم. من نزد آن مرد برده فروش آمدم و پیغام را رساندم. گفت: از فلان مبلغ کمتر نمی دهم! گفتم: من به همان مبلغ از تو خریدم. او هم قبول کرد و گفت: آن مردی که دیروز با تو بود که بود؟ گفتم: مردی از بنی هاشم است. پرسید: کدام بنی هاشم؟ گفتم: 🌹