خلیل، عزیزم، آن‌قدر اشک ریخته بودم و خاک بر سر و صورتم پاشیده بودم که رد اشک روی صورتم شده بود دو جاده خاکی پر پیچ‌وتاب. آخه عزیزم، خلیلم، تو هنرپیشه، تو ورزشکار، تو رئیس صنف باطری‌سازان، تو که خدا درهای ثروت و مقام این دنیا را برایت بازکرده بود، چه کار در آنجا داشتی، تو چرا باید آن راه را می‌رفتی، چرا همه چیز را گذاشتی و رفتی... رفتی، خوب چرا دیگر غیب شدی تا خون به جگرم کنی! خلیل چه خاطرات شیرین و زیبایی با هم داشتیم، به‌خصوص در تهران، سال‌هایی که آن‌قدر عشق و تفاهم بین ما دو نفر زیاد و در چشم بود که چند بار در «مجله سیاه و سپید»، بعد از رفراندوم مردمی، عکس ما را به‌عنوان زوجی که بیشترین تفاهم را با هم دارند چاپ کردند! اما حتی آن خاطرات شیرین و آن تفاهم بی‌نظیر در زندگی مشترک هم نتوانست انگیزه‌ای برای نرفتن تو در آن مسیر باشد... 📗برشی از کتاب عاشقانه های طلایی، روایت هایی از شهید حاج خلیل طلایی 📃تهیه از فروشگاه آسمان کتاب، خیابان زند، جنب مترو وکیل الرعایا 🔻لینک کانال رسمی جانباز مدافع حرم امیر حسین حاجی نصیری ( اسماعیل حلب ) 🔰لینک کانال ایتا https://eitaa.com/esmaeilhalab64 🔰لینک کانال ایتا مجموعه خاطرات و روایت https://eitaa.com/Esmaeilhalab64R_K