💥💥 💠 عنوان داستان: به عمل کار بر آید... پسر  کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست. گفتم: امروز مى خرم. وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.  دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟ گفتم: یادم رفت. شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده.  بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم. گفت: بیسکویت کو؟ فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد. فهمیدم دوست داشتن را نه مینویسند نه میگویند ، ثابت میکنند... @estekhaare