#طنز_جبهه
شلمچه بودیم!
بیسیم زدیم به حاجی که پس این غذا چه شد؟!
با خنده گفت ، کم کم آبگوشت می رسه!!
دلمون رو آب نمک زدیم برا یه آبگوشت چرب و چیلی !! که یکی از بچهها داد زد اومد تویوتای قاسم آمد .
تویوتای درب و داغون آمد و جلوی ما ایستاد و قاسم زخم و چیلی پیاده شد!!
پرسیدیم چی شده ؟!
گفت ، تصادف کردم !!
گفتیم وای غذا!!
گفت ؛ جلوی ماشینه
درب ماشین رو با زور باز کردیم و قابلمه آبگوشت رو که نصفش ریخته بود رو با خوشحالی برداشتیم و بردیم برا خوردن که قاسم داد زد نخورید توش پر شیشه خورده است!!
با خوش فکری مصطفی با چفیه آبگوشت رو صاف کردیم و آماده خوردن شدیم ، که قاسم داد زد نخورید ! نخورید !!!
داشتم شیشه ها رو جمع می کردم دستم خونی بود چکید تو قابلمه !!!!
همه با هم گفتیم ، مرده شورت رو ببرند قاسم با این غذا آوردنت .
بعد هم همه ولو شدیم رو زمین و غر میزدیم.
احمد بسته نون رو با سرعت آورد و گفت ، تا برا نون ها مشکلی پیدا نشده بخورید...
بچه ها هم مثل جنگ زده ها حمله کردند به نون ها.....
📕 موسسه مطاف عشق
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#استوری_مذهبی 💫
╭⊰•❀✨🍃🌹🍃✨❀•╮
@estoory_mazhabi
╰⊰•❀✨🍃🌹🍃✨❀•╯