.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۱ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
تقریباً در ۲۵ سال قبل [از تألیف کتاب] مرحوم «دکتر احمد احسان» که انسانی با ایمان و تقوا و با فضیلت بود و سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مقیم قم بود و در همانجا مرحوم شد و در همان قم دفن گردید. روزی در کربلا نقل فرمود:
روزی دیدم جمعی یک جنازه را به قصد تبرک و زیارت به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیهالسّلام میبرند، من هم همراه تشییعکنندگان رفتم، ناگهان چشمم به روی تابوت افتاد و دیدم، سگی سیاه و با قیافهای بسیار وحشتانگیز، روی تابوت نشسته است، حیرت کرده بودم و نمیدانستم که دیگران از آن سگ خبر دارند و هیچ کاری نمیکنند یا خبر ندارند.
برای اینکه بدانم آیا دیگران هم میبینند یا اینکه این صحنه عجیب را فقط من مشاهده میکنم، از شخصی که سمت راست من حرکت میکرد پرسیدم پارچهای که روی جنازه است چیست؟
گفت:
فکر کنم سال کشمیری است.
گفتم:
روی پارچه چیز دیگری میبینی؟
گفت: نه!
همین سؤال را از کسیکه سمت چپ من بود پرسیدم و او نیز همان پاسخ را داد.
متوجه شدم که جز من کسی نمیبیند.
سگ وحشتناک همچنان روی تابوت بود تا به درب صحن مطهر حرم حضرت سیدالشهدا علیهالسلام رسیدیم، دیدم آن سگ از تابوت پایین آمد و همان بیرون ماند.
من نیز همانجا ماندم و سگ را نگاه میکردم.
از رفتار مردمی که به حرم میرفتند و آنها که از حرم بیرون میآمدند، معلوم بود که سگ را نمیبینند
من با حیرت سگ را نگاه میکردم که همان جنازه را از حرم مطهر برگرداندند و تا از صحن شریف خارج شدند، باز آن سگ با جنازه همراه شد.
دنبال سگ، با جنازه به قبرستان رفتم تا ببینم چه میشود.
در تمام مسیر، سگ را میدیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند، آن سگ هم وارد قبر شد و در همان قبر از نظرم محو گردید.
📡ا
https://b2n.ir/u64844
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل
#کرونا
و
شرارتهای حاکمان
#آمریکا
محافظت بفرما
.