دختر نوجوانی بود.. نورسته و شاداب.. از نوادگان اجداد حضرت رسول مهربانیها، در قبیله بنیکلاب، اطراف مدینه زندگی میکرد.. روزی با حالی روحانی از خواب برخاست و به مادرش گفت: «مادرجان خواب دیدم در بوستان و سبزهزاری کنار نهری پر آب هستم و ماه و چند ستاره از آسمان، به دامان من فرود آمدند» چند وقت بعد از این خواب، از طرف برادر امیرالمومنین علی ابن ابی طالب، به خواستگاری او آمدند. این ایام، به روایت تاریخ، ده سال از شهادت بانوی خانهی علی، فاطمهی زهرا گذشته بود.. ازدواج صورت گرفت و فاطمه کلابیه، دومین فاطمهی خانهی علی شد.. چند روز بعد به امامش گفت: «مرا فاطمه نخوانید!» امام، او را امالبنین یعنی مادر پسران نامید. وقتی عباسش به دنیا آمد، قنداقهاش را دور سر حسین بن علی گرداند و گفت:« من و پسرم فدای تو یا حسین» گویی میدانست این پسر قرار است فدایی اربابش باشد. همسرش به او از وقایع کربلا خبر داده بود
امالبنین سه سال بعد از واقعهی کربلا، سیزدهم جمادی الثانی ۶۴ هجری قمری، از دنیا رفت. صدای سوزناک روضههایش هنوز در بقیع شنیدنی است اگر گوش جان بسپاری
پینوشت:
چند نقل تاریخی از زمان ازدواج حضرت امالبنین وجود دارد، یکی سال ۲۳ هجری قمری یعنی ده سال پس از شهادت حضرت زهرا و یکی سال ۱۳ و یا ۱۶ قمری. اگر روایت اول درست باشد، سه سال بعد از این تاریخ، عباس بن علی به دنیا آمد و اگر روایت دوم درست باشد، ده سال بعد از این ازدواج، عباس ابن علی به دنیا آمده است..
روحش شاد که زنی بزرگ و بزرگاندیش بود. کاش دعایمان کند این بانو..
🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/etekaf_madari