عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
🔹 #او_را ... 24 تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد. -سلاااااام خوشگل خودم😍 -سلام عزیزم. خوبی؟ -اگه
🔹 ... ۲۵ رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل. 😈یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم کرد: -خوش اومدی بانوی من😍 دوست داشتم زودتر ولم کنه،دیگه از آغوش هیچ مردی لذت نمیبردم.😖 -ممنون،لهم کردی عرشیا!! -ببخشید😂😂 از بس دوستت دارم... خب خانومی بیا بشین ببینم... کم پیدا شدی.... اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش!😕 آخرش کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش، - ترنم.... چیزی شده؟؟ چرا اینجوری میکنی؟😢 - چجوری؟؟؟ -عوض شدی!انگار حوصلمو نداری! -نه!خوبم... چیزی نشده...😒 -پس چته؟ -ببین عرشیا... من همون روز اول گفتم ،این یه رابطه امتحانیه! میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم!! -ترنم؟؟؟ تموم کنی؟😢 شوخیت گرفته؟ چیو میخوای تموم کنی؟ زندگی منو؟ عمر منو؟؟ -لوس نشو عرشیا😒 مگه دختری؟؟ من نباشم،کسای دیگه هستن!!😒 -چی میگی؟؟چرا مزخرف میگی؟؟ کی هست؟ من جز تو کیو دارم؟؟😥 -بهرحال... من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم!! با چشمای پر از سوال و بغض زل زده بود بهم و هر لحظه دستمو محکم تر فشار میداد....😢 خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که شروع کرد گریه کردن!!!😳 شوکه شدم!! دستمو گذاشتم رو سرش و گفتم -پاشو بابا شوخی کردم😳 چرا اینجوری میکنی؟؟ مثل دخترا میمونی عرشیا😒 از اینکه یه مرد جلوم خودشو ضعیف نشون بده متنفرم!!😣 سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد... چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس!!😭 -ترنم باورکن من بی تو میمیرم.... خودمو میکشم!! قول بده هیچوقت تنهام نذاری! به جون خودت جز تو کسیو ندارم...😭 -من نمیتونم این قول رو بهت بدم!! من نمیتونم پابند تو بشم...😠 اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند... سرشو گذاشت رو دستاش و گفت: -ترنم خواهش میکنم..... بلند شدم و پالتوم رو برداشتم، داشتم میرفتم سمت در که عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد... "محدثه افشاری لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran