داستان زنان ۱۸ من در صفین از برادرت دیدم و از اقوام و خویشان تو بیاد دارم چگونه آن را فراموش نمایم . سوده گفت شجاعت و شهامت برادر من چنان است که اسماء دختر عمر و در حق برادر خویش گفت . وَإِنَّ صَخْرًا لَتَأْتُمُ الْهُدَاةُ بِهِ كانه علم في رأسه نار ولی ای معاویه تو را به خداوندی که بازگشت همه بسوی اوست سوگند میدهم که روزگار گذشته را بیاد نیاوری و کینه های کهنه را تازه نگردانی معاویه گفت کینه وقضایای گذشته را بخشیدم ، اکنون بگوی کدام حاجت موجب شد که باینجا آمده و عرض حاجت کنی . سوده گفت امروز زمام امر به بدست تو است و در تمام جاها حکمت نافذ است ، كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ قيامت نزديك است . فرد است که در دادگاه عدل الهی ایستاده باشی و آنچه که با دست تو انجام شد بازپرسی کنند ، این چیست که از نزد تو به ا حاکم میرسد و جز تعدی چیزی نمیدانند این پسر ارطاة را برما فرماندار ساخته ای او مردی ظالم و ستم پیشه است برخورد و بزرگ ما رحم نمیکند ، اموال ما را تماماً گرفته است ما را قوه آن بوده که از تعدیهای وی جلوگیری نمائیم ولكن باحترام حشمت تو باو سخن نگفتیم و صبر کردیم تا اینکه الان کارد باستخوان رسیده و کاسه صبر لبریز شده و دیگر طاقت اینهمه ظلم وجور را نداریم ، اينك بنزد تو آمده ام و شکایت آورده ام تا هر چه زودتر شر او را از ما برگیری اگر سخن مرا نپذیری و دادندهی این شکایت بدادگاه ایزد منان خواهم برد و بدرگاه کسی خواهم رفت که ندای ادْعُونِي اسْتَجِبْ لَكُمْ بتمام جهانيان در داده است سحرگاه برخیزم و دست بدعا بر میدارم و از تو گله کرده و کارم