داستان زنان یعنی چون بر نوشته من مطلع شدی دیگر در عمل صدقات دخالت لكن و هر مالی که از این عمل بدست آوردی نگهدار تا دیگری را فرستم و آن را از تو دریافت دارد و آن نوشته را بمن داد تا بروم و کارم را انجام دادم و فرماندار را عوض کردم معاویه وقتی این کلمات را شنید کاتب خود را طلبید و گفت به پسر ارطاة بنویس که هر مال از سوده گرفته ای بازبده و با رعیت مدار اکن و طریق عدل را پیش گیر سوده گفت این هرگز روا نیست که من بنزد تو آیم و امر خود را اصلاح کنم و یادی از قبیله نکنم و غم ایشان را نخورم ، حاشا وکلا اگر اهل داد و عدل و انصافی فرمانده تا تمام اموال قبيله مرا باز دهد وگرنه من این دستخط را قبول ندارم . معاویه گفت علی شما را به سلاطین گستاخ گردانید ، روزگاری در از می باید تا شما را از این اعمال بازداشت سپس دستور داد که بکاتب بگوید تامال قبیله سوده را بازدهد و عدالت را مدارا کند، سوده آن ورقه را گرفت و کامروا برگشت .۱ 1 ناسخ التواريخ