🔲◾️▪️١١مردادسالگرد شهادت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری ▪️شیخ داخل خانه نشسته است و با عده ای از شاگردان و نزدیکان صحبت می کند یکی از شاگردان می گوید:آقا بهتر نیست به سفارت بروید؟ آقا به همان شاگرد رو میکند و می گوید : زیر منبر٬ پاکتی هست برو و آن را بیاور. در میان حیرت همه وقتی پاکت را باز می کنند درون آن دو بیرق روس و انگلیس است و همه متعجبند که با وجود این میزان از محافظت چه کسی این پاکت را آورده! ▪️شیخ می گوید : لازم نیست ما برویم خود آنها آمده اند و کافی است ما یکی از بیرق ها را بر بام خانه وصل کنیم اما آیا درست است که بعد از این همه سال به زیر بیرق کفر بروم؟ ▪️شیخ کم کم همه محافظین را از اطراف و درون بیت بیرون می کند و فقط با نزدیکان در بیت می ماند و مشغول نماز است که ناگهان مهاجرین به تهران آمده٬ از در و دیوار منزل شاگرد میرزای شیرازی به داخل خانه هجوم می آورند و شیخ با دیدن آنها لبخندی می زند و میگوید:این همه ادم برای گرفتن من پیرمرد آمده اید! ▪️شیخ بر روی صندلی نشسته است و فکر می کند٬ شاید به سفارت انگلیس و اتفاقات رخ داده در آن و فکر می کند که مشروطه ای که از دیگ پلوی سفارت انگلیس سر بیرون بیاورد، به درد ما ایرانیها نمیخورد. ▪️ناگهان یپرم خان ارمنی وارد می شود و به تمسخر شیخ را می نگرد و شیخ که صدای هیاهیو مردم در بیرون را می شنود با عصا به بیرون اشاره ای می کند می گوید یا مرا آزاد کنید یا راحتم کنید و طناب دار را با عصا نشان می دهد! ▪️حکم اعدام شیخ را ۵ روزه صادر می کنند و میعادگاه اعدام می شود سیزده رجب تا شادی مردم کامل شود و مردم فکر می کنند که تنها مخالف مشروطه٬بعد از شاه را به دار اویختند و شیخ در میان انبوه جمعیت خدمتکار خود را صدا می زند و مهرمخصوص به خود را از او می گیرد و همان جا می شکند و همگان بدانند که فقط روشن فکران هستند که داغ بر پیشانی مردم می گذارند و به قول جلال آل احمد بالاخره بعد از دویست سال توانستند بر پیشانی ایرانیان داغ بگذارند. ▪️شب است و همه مردم پس از یک جشن حسابی به خانه هایشان برگشته اند و شیخ را شبانه در ری به خاک می سپارند... ▪️وقتی اخبار اعدام شیخ به اخوند خراسانی ـ ساکن نجف و موافق مشروطه ـ می رسد به نزدیکان می گوید: آمدیم سرکه درست کنیم ٬ شراب شد می روم تا خم شراب را بشکنم! اما او هم به طور مشکوکی مسموم می شود و به تهران نمی رسد...