🌹
مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری ,باید بخاطر همین ببرمت آسایشگاه سالمندان ...
مادر گفت: چه بیماریی؟
گفت: آلزایمر...
گفت: چی هست...
گفت: یعنی همه چیو فراموش میکنی...
گفت مثل اینکه خودتم همین بیماریو داری
گفت: چطور..؟؟
گفت: انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی، قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر...
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش...
گفت: برای چی؟
گفت: به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر گفت:
من که چیزی یادم نمیاد