01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
⚡️قسمت اول 1:سال ۹۳ از مأموریت کاری برگشتم،همسرم تازه شیمیایی درمانی کرده بود وحالشون بد بود وایشون رو بردم دکتر وآمپول هاشون وزدم وبرگشتیم خانه،به همسرم گفتم حالم بده،دارم میمیرم.... ✨2:وارد بیمارستان شدیم ،دکتر گفت طوری ات نیست ومن رفتم روی برانکارد دراز بکشم که دکتر دادزد ،اونجا نخواب برای مریض بدحال هست،و اگر دراز میکشیدم همونجا میمردم... ✨3:نمیدانم کی به زبانم آورد وبه دکتر گفتم من بیماری مننژیت دارم ومن رو به ایزوله خانه بردند... ✨4:صدای بیمارستان وهمه چیزقطع شد وفقط صدای تنفسم وصدای حرکت خون در رگ هایم رو می‌شنیدم... ✨5:حس کردم گرداب نور منوکشید بالا وحس کردم سی متر زیرآبم... 5:من بی اختیار به سمت دالان نور میروم وصدای مادربزرگ وپدربزرگم که فوت کرده بودند رو می شنیدم... ✨6:حضورهمه اموات واجدادم رو حس میکردم ومیگفتند چرا نیومد وچرا دیراومد و.... ✨7:خیلی دوست داشتم برم اون ور دالان ولی نمیتونستم انگاربه چیزی گیر کرده بودم.... ✨8:یک پیرمردبسیارنورانی وزیبا گفت اومدم جونتون رو بگیرم ،فهمیدم حضرت ملک الموت اند. 🌱 دانشگاه خانواده @Daneshgahofoughtalaei