🔴داستان زندگی اقدس 🔴
عروس نحسی بودم که شب عروسیم بیوه شدم
بعد رفتن مهمونها رفتم تو اتاقمون دل و دماغ نداشتم
رو رختخوابها نشستم و مشغول باز کردن موهام بودم
شب عروسیمون بود و مهدی رو صدا کردن و رفت
ساعت ۲ نصف شب بود که هنوز نیومده بود
که صدای جیغ و همهمه بلند شد فقط شنیدم
مادرشوهرم جیغ زد و اسم شوهرمو آورد
خواستم برم بیرون که دستی مردونه دور دهنمو گرفت
از ترس داشتم سکته میکردم که...
ادامه داستان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
داستان کامل شده و پین شده در لیست کانال