🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ◻️«کتاب خوب بخوانیم» ◻️هر هفته معرفی یک کتاب ◻️کتاب شماره ۷_پنجره های تشنه ◻️زمانی که قرار شد این ضریح را از راه زمینی و با بدرقه مردم به کربلا منتقل شود،ایده ثبت این رخداد چه به شکل تصویرو فیلم و چه به صورت نوشتار،در هیئت امنا مطرح شد.کتاب حاضر نتیجه مکتوب این تصمیم است. 《بخشی از کتاب پنجره های تشنه‌》 🔹یکروز جمعه، صبح زود، اتفاقی، گذرم به کارگاه ساخت ضريح افتاد. دیدم مردمی آمده اند پشت در، ولی در بسته است. به یکی دو نفر زنگ زدم. آمدند و در را باز کردند. مرد جوانی با زنش داخل شد. آن موقع ضريح فقط اسکلت چوبی بود. آنها اطراف سازه چوبی یک دوری زدند، بعد آمدند جلو و گفتند: ما برای ساخت ضریح هدیه ای داریم. چه کنیم؟ گفتم: در خدمتم. دیدم یک گردن بند و یک سرویس کامل طلا، که انگار نو بود، گذاشتند روی میز. گفتم: بفرمایید بنشینید تا من رسید بنویسم. جوان گفت: احتیاجی به رسید نیست. بعد ادامه داد: ما دیشب عروسی مان بود. مراسم که تمام شد، به خانه مان رفتیم و تلویزیون را روشن کردیم. خبر ساخت ضریح امام حسین پخش می شد.خانمم گفت که شب اول زندگی مان است؛ دوست دارم طلاهایم را ببرم آنجا هدیه کنم. همان موقع، لباس هایمان را عوض کردیم و از خانه مان، در کرج، راه افتادیم و ساعت سه چهار به قم رسیدیم. به حرم رفتیم و زیارت کردیم و از ساعت شش و نیم هم پرسان پرسان اینجا را پیدا کرده ایم و منتظر نشسته ایم گفتم: یعنی شما عروس و داماد یک شبه هستید و این ها طلای عروسی است. دختر که گریه می کرد، گفت: «همه جانمان فدای حسین》 اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بافق: @farhang_ershadeslami_bafgh