روایتی از زندگی و سلوک سردار شهید مهدی زین‌الدین 🔹موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فرمانده لشکرشده بود. 🔸به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. 🔹ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دمِ در دنبالش رفتم پرسیدم : «وسیله دارین ؟» گفت: «آره». هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی. 🔸موقع سوار شدن با لبخند گفت: «مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتم.» https://t.me/Farhang_Mojahed_Gilan https://eitaa.com/farhang_mojahed_gilan https://splus.ir/farhang_mojahed_gilan https://gap.im/farhang_mojahed_gilan https://rubika.ir/farhang_mojahed_gilan https://ble.ir/farhang_mojahed_gilan 🌹روابط عمومی فرماندهی انتظامی استان گیلان🌹