از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی! تو بمان و دگران وای به حال دگران! رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران می‌روم تا که به صاحب‌نظری باز رسم محرم ما نبود دیده کوته‌نظران دل چون آینه اهل صفا می‌شکنند که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران دل من دار که در زلف شکن در شکنت یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران ره بیداد‌گران بخت من آموخت تورا ورنه دانم تو کجا و ره بیداد‌گران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران شهریارا غم آوارگی و دربدری شورها در دلم انگیخته چون نوسفران