🏝آقاجان...! می‌دانم که دیر کردیم... می‌دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن‌مان صبر می‌کنی...! می‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته‌ایم...! امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...! مولا جان؛ بارها آمدی و نبودم در تقلای این زندگی نیازمند تو و بی تو بودم بارها آمدی و نیامدم بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم می‌دانم آمده‌ای .... بسیار نزدیک .... پشت پلک‌هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد..... پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ... می‌دانم آمـده‌ای ... دعا کن من هم بیایم ... به پیــــشواز تـــــو🏝