💟
خاطره شهید مجید بقایی به روایت از جعفر رنجبر
در حين عمليات محرم سال 1361 به اتفاق آقا مجيد به خط مقدم جبهه رفتيم. آن موقع مسئوليت او فرماندهي قواي اول كربلا بود. در آنجا دودي كه از يك انباري حامل مهمات بر ميخواست نظر ما را جلب نمود. با خود گفتيم كه اين ديگر چه حادثهاي است. دو نفر هم در آنجا به شدت مجروح شده و روي زمين ميغلتيدند ناله ميكردند. هر چه تعال تعال گفتيم هيچ جملهاي و سخني به عربي نشنيديم. بعد متوجه شديم كه اين ها نيروهاي خودي هستند كه راه را گم كرده و به خاك عراق داخل شدهاند و اين گونه در معرض حمله دشمن گرفتار آمدهاند. به آقا مجيد گفتم: تو بمان تا من به كمك آنان بروم. من اگر گير بيفتم مسئلهاي نيست ولي تو اصلاً صلاح نيست بروي.
گفت: نه تو بمان تا من بروم. او رفت و من هم پشت سرش به سرعت حركت كردم. آقا مجيد از بالاي تپه به پايين پريد و گفت نه! به بسيجيها شباهت دارند. بعد از آن مرا به كمك طلبيد و گفت: بايد آن ها را به عقب ببريم. يكي از آنان كه به شكل وحشتناكي مجروح شده بود و ديگري از ناحيه دست و پا كه اندك تواني براي راه رفتن داشت. حمل هر دو در آن شرايط و نيز با توجه به وزن سنگين آن ها ميسر نبود.
آقا مجيد دست آن رزمندهاي كه اميد بيشتري به زنده ماندنش بود با چفيه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم در اين ميان به وي كمك ميكردم ولي از آنجايي كه او از نيروي بدني بالايي برخوردار بود بيشترين زحمت را متحمل شد. با هزار مكافات آن بسيجي را پياده و در معرض خط موشك تاو و هليكوپتر و رگبار گلولهها به عقب آورديم. آقا مجيد اناري را كه در جيپ گذاشته بود آورد و در حالي كه آن را با دست ميفشرد آب انار را به كام خسته و بي رمق او ميريخت.
بعد مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد تا به ياري مجروح ديگر بشتابند و به هر وسيله و هر قيمتي كه شده او را به خود بياورند.
رفیقشهیدم 🕊
#شهید_مجید_بقایی 🌹
کانال رسمی شهید مجید بقایی
#سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی
@farmandemajid
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d