این جمعیت برای تشیبع جنازه دانش اموزِ در اتش سوخته جمع شده بودند و اشک می ریختند
افسوس باید خورد
خون باید گریست
اگر این جمعیت غیرت به خرج می دادند و یک مبلغ ناچیز روی هم می گذاشتند روستا که سهله شهرشان رو هم به بخاری های سالم مجهز میکردند و امروز بجای دفن کردن این کودک شاید برای موفقیتش در فلان المپیاد جمع شده بودند و تشویقش می کردند
اشک اینها آتشی را خاموش نکرد اما دستانشان و همیاریشان می توانست اجازه ندهد اتش بیش از اندازه گرما بدهد که بسوزاند و بمیراند
😔اگر کمی فکر کنید این داستان اشناست