♦️ بذری زیر سنگ‌ها و تاریکی‌ها فقط منتظر یک نشانه از بیرون بود؛ نشانه‌ای که او را به تولد مشتاق کند. روزها و شب‌های زیادی را زیر خاک سرد گذرانده بود. بیشتر می‌ماند، از بین می‌رود! ☀️منتظر اشاره‌ای بود. در انتظار بارقهٔ نوری، گرمای پرتویی، سلام گرمی که مطمئن شود می تواند ببیند، می‌شنود، گرما را حس می‌کند. مطمئن شود زنده‌است و حیاتی سرشار از روشنایی در انتظار اوست. 🍂داشت برای همیشه خوابش می‌برد. همان موقع شنید که کسی سلامی به او کرد و او هم با همان نفس‌های آخرش ناخودآگاه اینگونه جواب داد: «السلام علیک یا ربیع الانام». 🌱خبرش را دارم.نماند و نپوسید! جواب سلام دادنش همانا و بارانی بر او باریدن همان. قطرات آب در خاک، شد روزنه‌ای برای نور. چشم باز کرد و عزم، جزم. سرش را بالا آورد و خاک سنگدل را شکافت و جوانه زد. آخر انتظارش به سر رسیده بود. پا در گِل و سر در آسمان، شاد از این رهایی بود و شاکر از خالق و دلداده صاحب آن سلام. @farzand_aftab