🌹 سلام بر ابراهیم🌹
نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس های خون آلود به خانه آمد؟
خیلی آهسته لباس هایش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من میرم طبقه بالا بخوابم.
نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. کسی بدون وقفه به در می کوبید! مادر ما رفت و در را باز کرد. زن همسایه بود. بعد از سلام با عصبانیت گفت: این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه!؟ دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون، بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته!
بعد ادامه داد: ببین ﷼خانم، من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان. نمی خوام با آدمهائی مثل پسر شما رفت و آمد کنه!
مادر ما از همه جا بی خبر بود. خیلی ناراحت شد. معذرت خواهی کرد و با تعجب گفت: من نمیدانم شما چی می گی! ولی چشم، به ابراهیم می گم، شماببخشید و... من داشتم حرفهای او را گوش می کردم. دویدم طبقه بالا!
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5114🔜