قصه همساده ای که عشق امریکا داشت! سال 88 همسایه ای داشتیم که عشق و فکر و ذکرش کالای امریکایی و قدرت و بزرگی شیطان اکبر بود! امکان نداشت از موضوعی حرف بزنید و ایشان به قدرت لایزال امریکا وصلش نکند! اصن عاشق به تمام معنای ایالات متحده امریکا بود! خودش میگفت؛اقوام شوهر ننه اش همه کانادا و امریکا زندگی میکنند! این همساده عزیز؛ از اونایی بود که برای کوروش جشن تولد گرفته و کیک سفارش میداد! پشت بوم خانه سه دستگاه انتن ماهواره داشت و درون خانه همزمان سه تلوزیون را تماشا میکرد! کنترل دیش و ماهواره ها را پشت و رو به هم چسب زده و مثل زمان جنگ که بچه ها خشابها را به هم چسب زده تا تند تند عوض کنند؛ایشان هم به قید سه فوریت کانال ماهواره ای جابجا میکرد تا هیچ برنامه ای از زیر دستش در نره! اصلا دنیایی دیگه داشت و معمولا فاز روشنفکری اش هم گل کرده و میکفت:همسایه ها شعورشان پایین است!! این اقای به ظاهر متمدن و روغنفکر؛افتخارش این بود که تا بحال یک مهر انتخابات پشت سجل خودش و خانواده اش نخورده است! بشدت با انقلاب و شیخ و پاسدار زاویه داشت و دائم الفحش بودند!!! تا اینکه رسید سال 88 و ایام انتخابات ریاست جمهوری! یک روز صبح متوجه شدم کل در و دیوار و پنجره بلوک را به رنگ سبز در اورده و عکس میرحسین و کروبی رابه همه جا مثل شرشره و فرفره اویزان کرده اند! همسایه ها با تعجب پرسیدند؛ سعیداقا؛ تا اونجایی که ما اطلاع داشته و خودت هم بارها گفته اید؛اهل انتخابات و رای و اینجور چیزها نبودید! چه شده که این دفعه خیلی جدی پای کار امده و تبلیغ هم برایشان میکنید؟! با قیافه حق به جانبه همیشگی شانه هایش را بالا داد و افاضه فرمود: این دفعه فرق میکند! به ما گفته شده حتما رای داده و به میرحسین هم رای دهید! همساده رند که معلم بود پرسید: فرقش چیه سعیداقا؟ چه اتفاقی افتاده که شما راهم به جوش و خروش وادار کرده!؟ دوباره افاضات فرمود: این بار قرار است حکومت شیخ ها را سرنگون کنند! امریکا و همه شبکه های ماهواره ای پیغام داده که اگر به فلانی رای دهید؛شش ماه بعد حکومت را کاملا از دست شیخها گرفته و با امریکا هم رابطه برقرار نموده و خلاصه دوباره ایران دست کسانی میافتد که باشعور و فهمیده و لاکچری هستند!! کر و کور و کچل شوم اگر ذره ای در بیان واقعیات صحنه غلو و قصه پردازی کرده باشم! به جان عزیز میرزاعباس عین صحنه مشاهده شده را توصیف کردیم! خلاصه؛ صبح علی الطلوع روز رای گیری؛کل اعضا خانواده سعید اقا سجل بدست اماده رفتن به حوزه رای گیری بودند! یکی گفت؛ حالا چرا اینقدر عجله؟ حوزه ها تا شب بازه و اصلا باهم میریم رای گیری! سعیداقا بادی به زیر گلو انداخت و گفت: این شیخها فهمیده اند مردم قرار است به چه کسی رای داده و قرار است کارشکنی کرده و درب حوزه ها را بسته تا ماها رای نداده و بعدا خودشان به هر کس نظام معرفی کرده؛در صندوق رای بریزند! و این بود که پر زور و با عجله سوار اتولشان شده و به سلامتی رفتند برای رای دادن به کسی که شبکه های ماهواره ای سفارشش را کرده بودند!! همساده عزیزمان بعد از اینکه کاندید مطلوبشان رای نیاورد؛ دچار حالات بعد از شکست عشقی شده و چند ماه بعدشم کلا خانه را فروخت و رفت به جایی که هیچکس ادرسش را نداشته باشد! نتیجه اخلاقی: سالها از ان ماجرای 88 میگذرد و سعیداقا هم پیدا نشد که نشد! اما؛ مشغول الذمه باشیم که تا همین شلوغیهای بنزینی فکر میکردیم سعیداقا دچار توهم و احساسات شده و فکرهایی به سرشان زده که زیاد اهمیت نداشت! اما وقتی بیانیه لیدر فتنه در حصر را دیده که علنا و بدون ملاحظه از اشرار و شرارت و هم پیمانی با شیطان اکبر حرف زده و دنبال براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی مزین به خون هزاران جوان رعنای مملکت است؛ تازه شصتمان خبر دار شدکه امثال سعیداقای کلاس پنجمی بی خود و بی جهت جو زده نشدند!! یحتمل خبرهایی به او داده بودند که بعد سالها تحمل زجر و شکنجه و مبارزه؛ حاضر شد شناسنامه را مزین به مهر انتخابات کند!😊 "بچه کویر" http://eitaa.com/joinchat/2871525392Cb1b4e95339