‍ ✅ مکاشفه عجیب علامه در روز عاشورا 🖌 حجت الاسلام آقا تهرانی به نقل از شیخ هادی مروی که از خود مرحوم شیخ احمد پایانی شنیده بود ، داستانی از مرحوم علامه طباطبایی در روز عاشورا نقل کرد که شرح آن به صورت زیر است : ✍ «مرحوم پایانی می گفت : صبح عاشورایی بود و دلم خیلی گرفته بود ، گفتم بروم حرم حضرت معصومه توسلی کنم و اشکی بریزم شاید دلم باز شود ، به حرم رفتم و زیارت کردم اما هنوز سنگینی غمی را روی سینه خود حس می کردم. 🖌 به طرف قبرستان ابوحسین (معروف به قبرستان قم نو که مرحوم رسول ترک و کربلایی کاظم در آن دفن هستند) رفتم. آن زمان همه‌اش قبر نبود. 🖌 دیدم گوشه قبرستان پیرمردی ایستاده و مشغول کاری است ، توجهم به او جلب شد به طرفش که رفتم دیدم مرحوم علامه طباطبایی است که سر و پای برهنه مشغول خواندن زیارت عاشورا است. 🖌 برای اینکه مزاحم حال معنوی ایشان نشوم رفتم پشت سر ایشان و مشغول به همراهی شدم ، تا اینکه ایشان زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام خواندند و نمازش را هم به جا آوردند. ✍ بعد از نماز رفتم جلو و اظهار ادب کردم ، علامه فرمودند : آشیخ احمد امروز چه روزی است؟ گفتم : روز عاشورا است. فرمودند : امروز چه خبر است؟ گفتم نمی دانم آقا. فرمودند : امروز روزی است که زمین و آسمان بر حسین (علیه السلام) خون گریست ، می خواهی ببینی؟ 🖌 فرمودند : این گونه گریه می کنند و دست برد و یک کلوخ برداشت و در دست فشرد. ناگهان دیدم خون از وسط کلوخ بیرون زد و از میان انگشتان علامه جاری شد.»