بمب دیوانه، تانک یک‌دنده آسمان زیر بال جنگنده شهر _این تکه‌تکه آهن و سنگ_ شده یک پازل پراکنده همه‌جا حرف، حرف ویرانی همه‌جا وحشتی فزاینده مرد اما سکونِ در جریان مرد اما سکوتِ توفنده چشم در چشم ترس‌های سترگ برزخِ بهت و گریه و خنده به جهان عاشقانه دل‌داده از جهان عارفانه دل‌کنده نور را مثل شعله در تکثیر شام را چون فلق شکافنده با غروری کبود جنگاور با لباسی سفید رزمنده خستهٔ داغ‌های خون‌آجین زخمیِ طعنه‌های برنده روی ویرانه‌های حال نماند مطمئن ‌رفت رو به آینده پیش او داستان پر از کمبود پیش او شعر و عکس شرمنده راه او تا ابد ستاره‌نشان رسم او تا ابد درخشنده | @fatemeh_arefnejad