تو پس از من، دستگير و به دار آويخته خواهي شد و بر پيكر تو، نيزهاي زده ميشود. روز سوم، از دهان و بينيات خون جاري ميشود و محاسن تو از آن، رنگين خواهد شد. سپس تو را بر درخت نخلي، نزديك درِ خانه عمرو بن حريث، دار ميزنند و تو دهمين كسي هستي كه بر سر دار ميروي و چوبه دار تو، از همه كوتاهتر و به زمين، نزديكتر خواهد بود. سپس حضرت، او را به محل دار زدن وي برد و درخت نخل را به ميثم نشان داد.[8]
ميثم تمار در آخرين سال زندگي خود، به سفر حج رفت و در مدينه، به حضور امسلمه، همسر رسول خدا9 رسيد. امسلمه پرسيد: «تو كيستي؟» ميثم گفت: «من ميثم هستم». امسلمه گفت: «والله لرُبّما سمعتُ رسول الله9 يذكرك ويوصي بكَ علياً في جوف الليل»؛ «به خدا سوگند! ميشنيدم كه رسول خدا9 در نيمههاي شب، نام تو را ميبرد و سفارش تو را به علي ميكرد». سپس ميثم از امسلمه، امام حسين(عليه السلام) را جويا شد و او گفت: «امام حسين(عليه السلام) اينجا نيست». ميثم گفت: «به ايشان پيغام بده كه ميخواستم بر او سلام كنم و به خواست خدا، به زودي نزد خداوند با هم ملاقات خواهيم كرد». سپس امسلمه، محاسن ميثم را خضاب كرد و به او گفت: «به زودي اين محاسن، با خون خضاب خواهد شد».[9]
وقتي ميثم به كوفه بازگشت، به دستور عبيدالله بن زياد، او را دستگير كردند و نزد ابنزياد بردند و به وي گفتند: اين يكي از افراد برگزيده علي است. عبيدالله گفت: «واي بر شما! اين مرد عجمي؟» گفتند: «آري!». آنگاه ابنزياد به او گفت: «پروردگارت كجاست [تا به داد تو برسد]؟». ميثم گفت: «پروردگار من، در كمين هر ستمكاري است و تو يكي از آنهايي»! ابنزياد گفت: «با اينكه عرب نيستي، به اين مقام و مرتبه رسيدهاي؟»
سپس ادامه داد: «مولايت درباره اينكه من با تو چه خواهم كرد، به تو چه خبر داده است؟» ميثم گفت: «مولايم به من خبر داده است تو مرا در فلان نقطه كوفه، به چوبهدار ميآويزي و من دهمين نفريام كه اينگونه اعدام ميشوم. چوبه دارم از همه كوتاهتر و به زمين، نزديكتر خواهد بود و من نخستين كسيام كه در اسلام، لجام بر دهانش خواهند زد. ابنزياد گفت: «[براي اينكه گفته مولايت درست درنيايد،] به روش ديگري، تو را ميكشيم». ميثم گفت: «چگونه ميتواني برخلاف گفته مولاي من رفتار كني؛ درحاليكه او از پيامبر9 و آن حضرت، به وسيله جبرئيل از جانب خدا سخن گفته است؟» سپس ابن زياد، ميثم و نيز مختار ثقفي را به زندان انداخت. در همين ايام بود كه ميثم به مختار، آزادي و قيام وي را بشارت داد و اين پيشبيني تحقق يافت و پس از چندي ابنزياد، مختار را آزاد كرد.
سرانجام ميثم به دستور ابن زياد، به دار آويخته شد. اما وي شروع به سخن گفتن از فضايل بنيهاشم و اهلبيت: كرد. پس به دستور ابن زياد، بر دهانش لجام زدند و در روز سوم به دار آويختن وي، نيزهاي به ميثم زدند و او دهان به تكبير گفتن گشود و در همين حال، خون از دهان و بيني او بر صورتش جاري شد و بالاي چوبهدار، جان سپرد. بدينگونه، پيشبيني اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره چگونگي قتل وي تحقق يافت. تاريخ شهادت ميثم، ده روز پيش از ورود امام حسين(عليه السلام) به عراق بود.[10]
ايمان و معرفت ميثم تمار به اهلبيت: سبب شد كه فرزندان و نوادگان وي نيز از ارادتمندان و اصحاب ائمه: و راويان حديث آنها باشند. در منابع روايي و تاريخي، دستكم نام هفت فرزند وي، بيان شده است كه عبارتاند از: حمزه، شعيب، صالح، علي، عمران، محمد و يعقوب. همه اينها، راوي حديث بودهاند و گاهي در شمار راويان ائمه:، از آنها ياد شده است.
شيخ طوسي، عمران بن ميثم را از راويان و اصحاب امام زينالعابدين(عليه السلام)[11] و صالح ابن ميثم را از راويان و اصحاب امام محمد باقر(عليه السلام) برشمرده است.[12] از صالح بن ميثم، نقل شده است كه امام باقر(عليه السلام) خطاب به او فرمود: «اِنّي اُحبّكَ وأباكَ حبّاً شديداً»؛ «من، تو را و پدرت را بسيار دوست ميدارم».[13] از حمزه، فرزند ديگر ميثم، داستان سفر عمره پدرش و رسيدن به حضور امسلمه در مدينه و نيز كيفيت شهادتش، نقل شده است.[14]
افزونبر فرزندان ميثم تمار، تعدادي از نوادگان وي نيز از اصحاب و راويان حديث ائمه: بودند كه از آن جمله، ميتوان به شخصيتهاي زير اشاره كرد:
الف) اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمار، از اصحاب امام صادق(عليه السلام) و راوي حديث از آن حضرت؛[15]
ب) ابراهيم بن شعيب بن ميثم تمار، از راويان و اصحاب امام صادق(عليه السلام)؛[16]
ج) يعقوب بن شعيب بن ميثم تمار، از راويان و اصحاب امام باقر(عليه السلام)[17] و نيز از راويان امام صادق(عليه السلام) .[18]
د) ابوالحسن علي بن اسماعيل بن شعيب كوفي، از متكلمان بزرگ شيعه كه ساكن بصره بوده و با مخالفان شيعه، مناظراتي داشته است. براي وي، رسائل و تأليفاتي، از جمله كتاب الامامه، كتاب الطلاق، كتاب النكاح و كتاب مجالس هشام بن الحكم را ياد كردهاند.[19]