گفتم! بله فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی علیه السلام را. فرمود: « منم مهدی، برخیز» بلند شدم و دست مبارکش را بوسیدم و گفتم: به خانه ما بیایید.
قبول کردند و فرمودند: «مکانی را خالی کن که هیچکس جز من و شما در آن داخل نشود.»
به منزل رفتیم، شروع کرد با من سخن گفتن، آتش دلم را خاموش کرد و سوز فراق را به وصالش التیام داد سپس فرمود: «برخیز و همراه من نماز بخوان»
تا صیح پانصد رکعت نماز خواند علاوه بر نماز، دعاهایی هم به من آموخت...
هفت شب در خانه من بود، چیزهای زیادی به من تعلیم فرمود...
روزی پرسیدم: عمر شریفتان چقدر است؟ فرمود: «ششصد و بیست سال».
روز هفتم قصد رفتن کرد، اظهار داشتم که مرا هم با خود ببر، فرمود: « این برنامه ای که با تو داشتم در تمام این مدت با احدی نداشتم ( که یک هفته در خانه او بمانم) بعد از این تو به احدی نیاز نداری به همین دستور ها از نماز و دعا و ذکر ها مشغول باش. و مرا جلوی درب خانه نگاه داشت .