داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده:
#شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت پنجاه و یک:
من ترسو نیستم
برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم ... اما یه لحظه به خودم اومدم ... حواست کجاست استنلی؟ ... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط ... نزار وسوسهات کنه ... تو مرد سختیها هستی ... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی...
.
حالا جای ما عوض شده بود ... من سعی میکردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار ... و بعد از ساعتها ...
.
.
- باورم نمیشه ... تو اینقدر عوض شدی ... دیگه بعید میدونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی ... تو یه ترسو شدی استنلی ... یه ترسو ...
.
.
- به من نگو ترسو ... اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست میکرد ... من توی آشغالها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا میکردم ... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری میکرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون میخوابیدم ... و هنوز زندهام ... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار ... من، برای زنده موندن جنگیدم ...
- فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت ... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ میتونی از اونجا دزدی کنی ... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره ... قیمت ارزونترین طلاش بالای ۵۰۰ هزار دلاره ... فکر کردی میخوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازهها رو ببره؟ ...
.
- محاله یکی تون زنده برگردید ... میدونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیسها رو میدن ... چکهای رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال میچرخه ... پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع میکنه ... فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گندهها برسه ... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگهای تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ ...
.
- احمق نشو کین ... دست گذاشتن روی گندهها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار ... فکر کردی بی خیالت میشن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله ... پیدات میکنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ...
.
.
اما فایده نداشت ... اون هیچ کدوم از حرفهای من رو قبول نمیکرد ... اون هم انتخاب کرده بود ...
.
وقتی از کافه اومدم بیرون ... تازه میفهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمیکنه ... حنیف واسطه من بود ... من واسطه کین ... مهم انتخاب ما بود ...
.
.
آنچه در آینده خواهید دید ... و من عاشق شدم ... حسنا، دانشجوی پرستاری بود ...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/fatemiioon128