♦️حکایتی شنیدنی از حضرت امام صادق علیه السلام
🔸 اسحاق بن ابی ابراهیم میگوید: من و معلی بن خنیس نزد امام صادق ع بودیم که مردی از اهل خراسان وارد شد و گفت: یا ابن رسول الله! از دوستی و ارادت من به شما اهل بیت مطلع هستید و بین من و شما فاصلهای دور و دراز است و اموالی که همراهم بوده کم آمده و نمیتوانم به خانه و کاشانهام برگردم مگر اینکه کمکم کنید.
امام صادق (ع) به چپ و راست نگاهی کرد و فرمود: آیا نشنیدید که برادرتان چه گفت؟ همانا کار خیر آن است که ابتداءاً انجام شود؛ وگرنه آنچه که بعد از اینکه از تو درخواست کردند میدهی جبران آبرویی است که برای تو خرج کرده است. سپس فرمود [نیازمندی که سوال میکند] شب تا صبح خواب به چشمش نرفته و در اضطراب است، بین امید و ناامیدی، نمیداند نیازش را به کجا ببرد، تا اینکه تصمیم میگیرد به سراغت تو بیاید؛ پس نزد تو میآید در حالی که دلش قرار ندارد و بدنش به رعشه افتاده و خون در صورتش جریان یافته، و با همه اینها نمیداند که آیا از نزد تو سرافکنده و در حالی که دست رد به سینهاش زدهای بیرون میرود یا خوشحال و حاجتروا؛ اگر به او اعطایی کنی با خود میپنداری که در حق او نیکی کردهای در حالی که رسول الله ص فرمود: سوگند به کسی که دانه را شکافت و جوانه را از دل خاک بیرون آورد و مرا به حق به نبوت برگزید آن مقدار که او به خاطر درخواستِ از تو، به زحمت افتاده، بیش از آن مقداری است که تو در حق او نیکی میکنی.
پس برای آن فرد خراسانی پنج هزار درهم جمع کردند و به او دادند.
📚بحار الأنوار، ج۹۳، ص۱۴۶
🌎
eitaa.com/fatemiyoon18 -ir ایتا
🌎
sapp.ir/fatemiyoon18 .org سروش
📡حداقل برای یک نفر☝ارسال کنید .