زمستان سال۶۴درتهران زندگی میکردیم.
اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری راطی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستنداز آن محدوده عبور کنند..
اوازناحیه پاهم ناراحتی داشت
وحمل یک کیسه برنج باآن مسافت
تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود.
ازاوخواستم باخودروسپاه برود
که نپذیرفت،گفتم:
حال شما خوب نیست و
پاهایت درد دارد!..
گفت:
اگرخواستی همینطور پیاده
میروم وگرنه نمیروم..
اوکیسه۲۵کیلویی برنج را روی
دوشش نهاد و یک نایلون هم
پرازچیزهای دیگر در دستش
گرفت و به سختی به خانه آورد،اماحاضرنشد برای چند دقیقه
از ماشین سپاه استفاده کند...
راوی:همسرشهید
-
#شهیداسماعیل_دقایقي
https://eitaa.com/fatima135135