قسمت3👇👇👇👇👇 حواريين گفتند: يا روح الله سبب گريه شما چيست فرمود: اين زمين كربلا است كه در آن فرزند پيغمبر خدا احمد صلّى الله عليه وآله وسلّم و فرزند بتول عذرا (عليها السلام) شبيه مادرم حضرت مريم (عليها السلام) است كشته خواهد شد و در اينجا مدفون ميگردد. تربتى است كه از مشك معّطرتر است، زيرا كه تربت آن جناب است و اين آهوان با من سخن گفتند: كه مادراينجا بخاطر شوق به آن جناب مانده ايم و در امان هستيم. حضرت عيسى عليه السلام مقدارى از فضولات را برداشته و بوئيد و فرمود: خوشبويى آن بخاطر علفهاى اين صحرا است. خدايا اينها را باقى بگذار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او شود. و اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده، و اين زمين كرب و بلا است، پس با صداى بلند فرمود: اى خداى عيسى بن مريم، مبارك مكن بر كشندگانش و كسا نيكه آنها را يارى مىكنند. سپس حضرت مدت مديدى گريست تا اينكه به رو افتاد و غش كرد، ما هم گريه كرديم. چون به حال آمد چند بعره برداشت و در گوشه ردا پيچيد، و به من فرمود: تو هم بردار و نگه دار اگر ديدى كه از آن خون تازه ميجوشد و جارى مىشود، بدانكه حسينم شهيد شده. ابن عباس مىگويد: من هم برداشتم و از آن نگه دارى كردم تا اينكه يك روز خواب بودم، وقتى كه از خواب بيدار شدم، ديدم از آن خون تازه اى جارى گرديد. و آستينم مملو از خون است پس نشستم و گريه كردم و با خودم گفتم: يقينا حسين را كشتند. البته على عليه السلام تا بحال خبرى به من نداده بود كه واقع نشده باشد. پس بيرون آمدم، ديدم شهر مدينه گويا ابر نازكى آن را فرا گرفته آفتاب ظاهر شده گويا كسوف گرفته، گويا از در و ديوار شهر خون تازه ميريزد. از زاويه خانه صدايى شنيدم كه شخصى مرثيه مىخواند و مضمونش اين است كه اى آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراى بتول را كشتند. و روح الامين با گريه و افغان نازل شد و با صداى بلند گريه مىكرد. من هم گريه ام گرفت و آن روز را كه روز عاشورا بود ضبط كردم و بعد بعضى از افراد و كسانيكه همراهم بودند اين قضيه را گفتم آنها هم حرف مرا تصديق كردند. و گفتند ما هم اين صدا را شنيديم. ولى گوينده اش را نديديم شايد حضرت خضر بوده