🔹مرثیهای از سرِ درد
🔹چند روزی است با طلبۀ باصفا و بااخلاصی همکلاس شدهام. یک کوچه آن طرفتر ما زندگی میکند. در این مدت کوتاهی که با او همنشین و هم صحبت شدهام، دریافتم طلبۀ فاضل و باسوادی است. از آن طلبههایی است که «هر بیشه گمان مبر که خالی است، باشد که پلنگی نهفته باشد». چند سال ممتاز حوزۀ علمیه بوده و سطح چهار را هم تمام کرده است. جالب است که همه نمرات امتحان شفاهی درس خارج را ۱۸ و ۱۹ گرفته و پایاننامۀ سطح چهار را با نمره بیست دفاع کردهاست. دوستانی که صابون امتحان شفاهی به تنشان خورده میدانند که نمره بالا گرفتن در امتحان شفاهی حکمِ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل را دارد. از کسانی این نمرات را گرفته که نمرۀ قبولی گرفتن از آنها برای برخی آرزوست!
دیروز در راه برگشت از کلاس جملهای را با لحن و حس خاصی به زبان جاری کرد که تکانم داد. او در حالی که به روبرو خیره شده بود، گفت: «حاج آقا! من وظیفهام را در قبال حوزه انجام دادم ولی حوزه وظیفهاش را نه!» ادامه داد که سالهای قبل تدریسی داشتم که امسال آن را هم دریغ کردند. البته این را هم اضافه کرد که از تدریس در حوزه برای کسی آبی گرم نمیشود؛ چون چیز دندانگیری در برابر آن نمیدهند. ولی با این حال، دلخوشی خود و همسرش همین تدریسی بوده که الان ندارد. به قول خودش تمام امید همسرش این تدریس بود و فکر میکرده بالاخره تدریس، گشایشی در زندگی آنها ایجاد میکند. حالا اما، این چراغ نیز خاموش شده است.
در تمام مسیر همه گوش بودم و به حرفهایش فکر میکردم. خوش نداشتم این سوال کلیشهای را بپرسم که چرا حوزه برای طلبهها کاری نمیکند؛ اما تمام راهکارها و اشکالاتی که به ذهنم خطور میکرد به «دارالشفاء» ختم میشد. دارالشفایی که خواست طلاب این است که اگر درمان نمیکند، کور هم نکند! شاید این حرف به مذاق برخی تلخ و گزنده به نظر برسد ولی نباید به واقعیت نیز چشم بست. پدرم مثال زیبایی میزد. میگفت:«اگر بچهای در بیرون خانه از دیگران کتک بخورد ولی پدرش در خانه حامی او باشد، شکست نمیخورد و دیر یا زود روی پای خود میایستد؛ ولی بچهای که در کوچه کتک بخورد و در خانه هم از تکیهگاهی چون پدر محروم باشد، محکوم به شکست و فناست.» درست یا غلط، بسیاری از طلاب بر این باورند که حوزه آنها را رها کرده است. اگر پای درد دل آنها بنشینی شاه بیت مرثیه آنها این است که بزرگان از حال ما بیخبرند و سری به ما نمیزنند. این نیز گفتنی است شاید برخی گمان کنند که مشکل طلاب معیشتی است. هر چند این نیز دردی از دردهای آنان است ولی دغدغه اصلی آنها این است که چه خواهد شد؟ نگرانی آنها این است که برای خود مقصدی نمییابند. اگر مقصدی برای آنها باشد با گامهای لرزان هم که شده خود را به آن میرسانند؛ اما کو مقصد؟! همیشه به خود میگویند: کجا بروم؟ چکار کنم؟ کجا میتوانم ثمرات تلاش این سالها را ببینم؟ در یک کلام مشکل طلاب این است که اندک امیدی به برون رفت از مشکل خود ندارند.
در این روزگار که جامعه نسبت به طلبهها بیمهر شده، کمترین چشمداشت این است که حوزه آنها را از آغوش گرم خود محروم نکند. روزی جوانان و نوجوانانی به امیدی در این وادی گام نهادند و امروز با تک تک سلولهای خود حس میکنند در جادۀ یک طرفهای افتادهاند که نه راه پیش دارند و نه راه پس!
@fekreshanbe