🔴😳مبارزه با فساد «نر» میخواهد!
«میگویند که در زمان رضاشاه، دریکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق، مأمور ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار، این سرجوخه جبّار، مانند بسیاری از همقطاران و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست و حسابی نداشت، ولی تا بخواهی کارآمد بود و در سراسر منطقۀ خدمت او، کسی را یارای نفسکشیدن نبود.
از قضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبّار، دزدی زندگی میکرد که بهراستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبّار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه جبّار، با آن کفایت و لیاقتی که داشت، بارها، دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود، ولی گردانندگان دستگاه قضا، هر بار به دلایلی و از آن جمله عدم وجود دلیل برای بزهکاری، دزد یادشده را رها کرده بودند، به گونهای که گاهی جناب دزد، زودتر از مأموری که او را به مرکز دادگستری برده بود، به محل بازمیگشت، و برای اینکه دل سرجوخه جبّار را بسوزاند و خودی نشان دهد، چند بار هم، از جلو پاسگاه رد میشد، یعنی که بله، ما این هستیم.
و برای آدم دلسوزی مثل سرجوخه جبّار تحمّل این موضوع خیلی سخت بود.
یک روز، سرجوخه جبّار که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیهکار به دادگاه و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فرا خواند و به او دستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را، برای سرجوخه بخواند. منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبّار خواند:
مادّه ۱...
مادّه ۲...
مادّه ۳...
مادّه ۱۰...
مادّه ۱۸...
و الخ...
سرجوخه جبّار که در تمام مدّت خواندهشدن متن قانون مجازات، خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین مادّه قانون را خواند و کتاب را بست، حیرتزده، به منشی گفت:
اینها که همهاش مادّه بود، آیا این کتاب، حتّی یک «نر» نداشت؟
منشی گفت که قانون از مجموعه مادّهها شکلگرفته است و نر ندارد.
آنگاه سرجوخه جبّار به منشی گفت: ببین در این کتاب، صفحۀ سفید هست؟
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: قربان! در صفحۀ آخر کتاب، به اندازۀ نصف صفحه، جای سفید باقی مانده است.
سرجوخه جبّار گفت: قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد:
«نر» سرجوخه جبّار: هر گاه یک نفر، ۶ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر «نر سرجوخه جبّار» محکوم به اعدام است.
پس از اتمام کار منشی، سرجوخه جبّار، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد تا دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را در برابر جوخۀ آتش قرار داد و فرمان اعدام را در بارهاش اجرا کرد.
سرانجام خبر این ماجرا به گوش مقامات وقت رسانده شد و دستور داده شد تا سرجوخه جبّار را احضار کنند.
هنگامی که سرجوخه جبّار، به حضور رئیس دادگاه رسید، قاضی پرخاش کنان از او پرسید: چرا چنان کاری کرده است.
سرجوخه جبّار پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، مادّه است، ولی حتی یک «نر» توی آنهمه مادّه نیست، و آن وقت فهمیدم که عیب کار از کجاست و چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارتهایش جانبهسر کرده است، هر بار که دستگیر میشود، بدون آنکه آسیبی دیده باشد، آزاد میشود و به محل بازمیگردد.
این بود که لازم دیدم در میان «مادّه»های قانون مجازات که همه مهربان هستند، یک «نر» هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون نر اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!
https://eitaa.com/feyziehnews